۱۳۸۷ آبان ۲۴, جمعه

به من زنگ بزنید

به من زنگ بزنید
نامه بنویسید
من خیلی تنهایم
آنقدر که چشمانم صدای پنجره ها را می شنود
به من سنگ بزنید
من با شُش های شیشه ای نفس می کشم
آنقدر که
قبل از شکستنم
آب در دمای صفر درجه به جوش می آید
و صدای سال های کودکی ام به گوش،
کروکی منطقۀ کودکی تان را رسم کنید
و به آدرس ستاره های سرگردان
به من سنگ بزنید
اندوها!
رنگین کمانی که با من بود
در موسمی ترین باران های شمالی رنگ باخت
به من رنگ بزنید



کدام قبیله در گلویم اتراق کرده است؟
که حرف هایم طعم سر نیزه می دهند
ترانه هایم مزۀ حریق
سکوتم بوی جنگل های گردو
سکوتم
زنگوله است که بر گردن برّه ها آویخته اند
من از جنگل های گردو
و زنگولۀ برّه ها شروع شده ام
و سرانجام
در یک از همین روزهای زرد
کنار یکی از همین کافی شاپ های بالا شهر
تمام خواهم شد
با عینک آفتابی
به من زنگ بزنید
نامه بنویسید
من خیلی تنهایم


نمی خواهم بگویم:
ما آهوانی خسته ایم
که در سایه سار پلنگان به تفرج نشسته ایم
امّا شما اینگونه تصور کنید


در من گورستانی افول کرده است.
که شبها دیر به خانه می آید
با صدای فواره ها
و خاموشی سیاره ها
زندگی نامه ام هر روز
در پشت شیشه های خط واحد
خط می خورد
و دو خط موازی آنگاه موازی اند
که اتفاقاٌ به هم می رسند
امّا یکدیگر را نمی شناسند
دیگر زنگولۀ برّه ها به چه کار من می آید؟
به من زنگ بزنید
نامه بنویسید
من خیلی تنهایم.

حامد حسین خانی

هیچ نظری موجود نیست: