جزای آنکه نگفتیم شکر روز وصال
شب فراق نختیم لاجرم ز خیال
دگر به گوش فراموش عهد سنگین دل
پیام ما که رساند مگر نسیم شمال
غزال اگر به کمند اوفتد عجب نبود
عجب فتادن مرد است در کمند غزال
جماعتی که نظر را حرام می گویند
نظر، حرام بکردند و خون خلق حلال
تو بر کنار فراتی، ندانی این معنی
به راه بادیه دانند قدر آب زلال
اگر مراد نصیحت کنان ما این است
که ترک دوست بگوییم، تصّوری ست محال
به خاکپای تو داند که تا سرم نرود
ز سر بدر نرود همچنان امید وصال
حدیث عشق چه حاجت که بر زبان آری
به آب دیده خونین نبشته صورت حال
به ناله کار میسر نمی شود سعدی
ولیک ناله بیچارگان خوشست، بنال
سعدی
شب فراق نختیم لاجرم ز خیال
دگر به گوش فراموش عهد سنگین دل
پیام ما که رساند مگر نسیم شمال
غزال اگر به کمند اوفتد عجب نبود
عجب فتادن مرد است در کمند غزال
جماعتی که نظر را حرام می گویند
نظر، حرام بکردند و خون خلق حلال
تو بر کنار فراتی، ندانی این معنی
به راه بادیه دانند قدر آب زلال
اگر مراد نصیحت کنان ما این است
که ترک دوست بگوییم، تصّوری ست محال
به خاکپای تو داند که تا سرم نرود
ز سر بدر نرود همچنان امید وصال
حدیث عشق چه حاجت که بر زبان آری
به آب دیده خونین نبشته صورت حال
به ناله کار میسر نمی شود سعدی
ولیک ناله بیچارگان خوشست، بنال
سعدی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر