۱۳۸۷ دی ۱۹, پنجشنبه

زمزمه

هر چند امیدی به وصال تو ندارم
یک لحظه رهایی ز خیال تو ندارم

ای چشمه روشن منم آن سایه که نقشی
در آیینه چشم زلال تو ندارم

می دانی و می پرسیم، ای چشم سخنگوی
جز عشق جوابی به سؤال تو ندارم

ای قمری هم نغمه درین باغ، پناهی
جز سایه مهر پر و بال تو ندارم

از خویش گریزانم و سوی تو شتابان
با این همه راهی به وصال تو ندارم.

محمد رضا شفیعی کدکنی