شیرینی لبان تو فرهادی آورد.
دلخواهی آنقدر که غمت شادی آورد.
جز عشق دلنشین ثو، کارام جان ماست،
دامی ندیده ایم که آزادی آورد.
دل را خراب کرد و به گنج هنر رسید:
عشقٍ خرابکارٍ تو آبادی آورد.
مقبول باد عُذرٍ کمند افکنان عشق:
چشم غزال رغبتِ صیّادی آورد.
گر عشق ورز و مست نمی خواهدم خدای،
باری چرا جمال پریزادی آورد؟
ای جان سرابنوش نگاهت! بگو، دلم
رو با کدام سوی در این وادی آورد؟
کوه غمت به تیشه ی جان می کند دلم:
شیرینی ی لبان تو فرهادی آورد.
اسماعیل خوئی، امرداد 38- مشهد
دلخواهی آنقدر که غمت شادی آورد.
جز عشق دلنشین ثو، کارام جان ماست،
دامی ندیده ایم که آزادی آورد.
دل را خراب کرد و به گنج هنر رسید:
عشقٍ خرابکارٍ تو آبادی آورد.
مقبول باد عُذرٍ کمند افکنان عشق:
چشم غزال رغبتِ صیّادی آورد.
گر عشق ورز و مست نمی خواهدم خدای،
باری چرا جمال پریزادی آورد؟
ای جان سرابنوش نگاهت! بگو، دلم
رو با کدام سوی در این وادی آورد؟
کوه غمت به تیشه ی جان می کند دلم:
شیرینی ی لبان تو فرهادی آورد.
اسماعیل خوئی، امرداد 38- مشهد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر