هر چند امیدی به وصال تو ندارم
یک لحظه رهایی ز خیال تو ندارم
ای چشمه روشن منم آن سایه که نقشی
در آیینه چشم زلال تو ندارم
می دانی و می پرسیم، ای چشم سخنگوی
جز عشق جوابی به سؤال تو ندارم
ای قمری هم نغمه درین باغ، پناهی
جز سایه مهر پر و بال تو ندارم
از خویش گریزانم و سوی تو شتابان
با این همه راهی به وصال تو ندارم.
محمد رضا شفیعی کدکنی
۱۳۸۷ دی ۱۹, پنجشنبه
زمزمه
ارسال شده توسط
Shrabdar
در
۱۸:۴۲
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر