۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه
زمستان
۱۳۸۸ تیر ۲۹, دوشنبه
در کوچه سار شب
در اين سراي بي كسي كسي به در نمي زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمي زند
يكي زشب گرفتگان چراغ بر نمي كند
كسي به كوچه سار شب در سحر نمي زند
نشسته ام در انتظار اين غبار بي سوار
دريغ كز شبي چنين سپيده سر نمي زند
دل خراب من دگر خراب تر نمي شود
كه خنجر غمت از اين خراب تر نمي زند
گذر گهي است پر ستم كه اندرو به غير غم
يكي صلاي آشنا به رهگذر نمي زند
چه چشم پاسخ است از اين دريچه هاي بسته ات
برو که هيچ کس ندا به گوش کر نمي زند
نه سايه دارم و نه بر بيفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسي تبر نمي زند
هوشنگ ابتهاج (ه. ا. سایه) 1306 رشت
۱۳۸۷ بهمن ۱, سهشنبه
پایان زنده گی آن چنان خواهد بود،
که مالکان قدرت می خواهند!
الکساندر پاناگولیس
باید به کودکان آموخت که جهان بی باطوم گلوله زیباتر است!
باید به فکر ساختن یک بادبادک بود!
هنوز هم با مشتی نخ کمی کاغذ می شود به گیس طلایی خورشید رسید!
کودکی که با مسلسل بازی کند،
جهان را نجات نخواهد داد!
آلکساندر پاناگولیس
۱۳۸۷ دی ۲۲, یکشنبه
انسان یگانه موجودی است که می داند می میرد.
کتاب ضد خاطرات، آندرو مالرو
۱۳۸۷ دی ۱۹, پنجشنبه
زمزمه
هر چند امیدی به وصال تو ندارم
یک لحظه رهایی ز خیال تو ندارم
ای چشمه روشن منم آن سایه که نقشی
در آیینه چشم زلال تو ندارم
می دانی و می پرسیم، ای چشم سخنگوی
جز عشق جوابی به سؤال تو ندارم
ای قمری هم نغمه درین باغ، پناهی
جز سایه مهر پر و بال تو ندارم
از خویش گریزانم و سوی تو شتابان
با این همه راهی به وصال تو ندارم.
محمد رضا شفیعی کدکنی
۱۳۸۷ آذر ۷, پنجشنبه
یک
گیرم آب رفته به جوی آید
با آبروی رفته
چه باید کرد؟
حمید مصدق1318-1377